پس از چندی مرد را به حضور خان آوردند . خان از وی پرسید :
- "چه میگفتی و منظورت از این اشارات چه بود ؟"
مرد که از ترس حضور در برابر خان رنگ باخته بود ، به کلی منکر قضایا شد .
کریم خان او را امان داد و دو باره سوال خود را تکرار کرد .
مرد آهی کشید و پاسخ داد : " والله قربان ! به درگاه خدا می نالیدم و به او می گفتم خدایا ! تو کریمی ، این بابا هم کریم است و نام من فلک زده هم کریم است ، آخر چقدر باید میان این سه کریم فرق باشد ؟"
برچسبها:
یول ایتیرمیش درنالارتک یولدا قالدون گلمدون
گوزلریم یول چکدی سن یوللاردا قالدون گلمدون
آی پریشان قانلی کونلوم، سنده تک گویدون منی
یا ایلیشدون ساچلاروندان داردا قالدون گلمدون
طابوتوم چیئنونده گتسین ،سنکی رازیدون بنا
ایندی کی چاتدون مراده هاردا قالدون گلمدون
سن هماتک یاد قوش اولدون، قونمادون ویرانمه
سفرامی دنسیز گوروب،دیواردا قالدون گلمدون
زخم ور كی دیللنیم منده سنخ سازلار کیمین
اوزگه اللرده تل اولدون هاردا قالدون گلمدون
سون نفسده گل عزیزیم ، گلمسون جان ورمرم
گویدون عزرائیلی معطل هاردا قالدون گلمدون
برچسبها:
در پس ثانیه هایی که ورق خورده و ساعت شده است
روزها میگذرند
سایه ها در پس هم میگذرند
بی خبر از گذر ثانیه ها
در هراس از ماندن
هیچ اگاه نگشتند که اینگونه تورا میخواند
و چه میگفت درختی که به اندازه ی اندوه خزان تنها بود
و نگاهش نگران در پی همدم میگشت
سایه ها در گذر ثانیه ها
رهسپار ره فردا بودند
و دریغا که نخواهند رسید
بی گمان حال نیای فرداست
که به اندازه ی یک دور زمین
کودک حال لقب میگیرد
سایه ها صبر کنید
ما چرا با لبخند
در همین حال به فردا نرسیم
اندکی صبر که فریاد کشید
سایه ها صبر کنید
ناله ای از پس دیوار خدا را خوانده
این چه دردیست که از ناله ی او می آید
اندکی صبر کنید
اشکها را بزدایید ز اندوه خزان
چهره ها را ز قشنگی سرشار
دیده ها را از مهر
و وجود خود را پر کنید از خوبی
بزدایید فغان را از دل
میل بیهوده به رفتن نکنید
سایه ها صبر کنید
برچسبها:
تو مهتابي تو بي تابي
تو روشن تر ز هر آبي
تو خوبي پرز احساسي
ولي من خسته و تنها
و شايد سرنوشت اينست
و شايد سهم من اينست
و شايد ها و بايد ها .......
و اينک در دلم گرماي عشق توست
که چون خورشيد هستي سوز ميماند
که جان مي بخشد و گرمي ولي ناگاه مي ميرد
و بعد از آن زمستاني پر از سرما
که مي ميرد در آن هر آنچه از احساس مي رويد
و تاريکي و تنهائي و ياد دل انگيزت
که با خود مي برد من را به شهر آشنائي ها،به عصر هم صدائي ها
و مي آرد به ياد من شب سرد جدائي را
و آن موسيقي غم انگيزو غم افزا
و تو با آن همه خوبي
و تو با آن صداي غرق مهجوري
ومن با اشک و با گريه به تو گفتم حقيقت را چنان که بود
و تو خنديدي و گفتي که حرفت عاقلانه نيست
که حرفت در دل سنگم ندارد هيچ تاثيري
و بسيارند آنان که به من گويند دائم اين سخن ها را
و گفتي ديگرت فرصت براي هم صدائي نيست
وليکن بود ميدانم !
و من بي هيچ چون و چرا گفتم:
خداحافظ !خداحافظ ............
و تو رفتي و من ماندم در اين غربتگه ديرين
کنار عطر ياد تو به ياد آن غم شيرين
به سر آمد بهار ما خزان شد روزگار ما
ومن ديدم تو را در کوچه باغ آشنايي مان
که با ياري دگر بهار ديگري را پيش رو داري
ومن را در زمستان غم عشقت رها کردي !
ومن از تو بريدم چون تو را با ديگري ديدم
و ديدم حاصل عشقم به جز ننگ تو چيزي نيست !
پشيمان گشته ام از عشق ولي ديگر گزيري نيست
براي قلب عاشق هم به جز سوختن راهي نيست
برچسبها:
در روز ۳۱ مرداد ۸۹۳ هجری شمسی برابر با ۱۵۱۴ میلادی میان ایران و عثمانی جنگی درگرفت که بعدها به چنگ چالدران مشهور شد. جنگ چالدران که از آن با عنوان مهمترین جنگ پارتیزانی تاریخ ایران یاد میشود، در محلی به همین نام در شمال آذربایجان غربی در ۲۰ کیلومتری شهر خوی میان قوای ارتش نوین عثمانی و سپاهیان سنتی شمالغرب کشور به وقوع پیوست و در نتیجه آن بخشهایی از شمال غربی ایران از جمله همدان، آذربایجان و کردستان شامل مناطقی چون دیاربکر، مرعش و البستان از تصرف صفویان خارج و به امپراطوری عثمانی پیوست.
برچسبها:
ادامه مطلب