زبان ترکی اذربایجانی جزء شاخه غربی زبان های ترکی و از شاخه زبان های آلتاییک می باشد و آن هم جزء دسته اصلی زبان های اورال- آلتاییک است. ترکی استانبولی و ترکی ترکمنی نیز جزء شاخه غربی (در بعضی تقسیم بندی ها جنوبی) زبان ترکی محسوب میشود. ترکی قزاقی، قرقیزی، اوزبکی و اویغوری نیز جزء شاخه شرقی زبان ترکی (در بعضی تقسیم بندی ها متفاوت است) به حساب می آیند. از دیگر زبان های آلتاییک میتوان به زبانهای مغولی، کره ای، ژاپنی، مانچو و تونقوز اشاره کرد. زبان های فنلاندی و مجاری نیز جزء شاخه زبان های اورالیک حساب می شوند. بر اساس یک نظریه ترکی آذربایجانی از اختلاط لهجه های اوغوز و قپچاق و ترکی شرقی اویغوری بوجود آمده است که در زمان امیرتیمور و بعد از آن، با آمدن ایلات ترک آناتولی ( شاملو، روملو، استاجلو، قاجار، افشار و...) به آذربایجان، عنصر اوغوز در ترکی آذربایجانی بیشتر شد. خط زبان ترکی در مورد خط ترکی باستان در سنگ نوشته های یئنی سئی و اورخون در 1400 سال پیش و ایسیک گؤل در 500 سال قبل از میلاد سخن رفت که به عقیده زبان شناسان خطوط ابداعی خود ترکان بوده و از هیچ خط دیگری اقتباس نشده است. ترکان با پذیرش دین اسلام خط عربی را جایگزین خط باستانی خود کردند (نظیر زبان فارسی که با الفبای عربی نوشته می شود). با بکار آوردن حکومت جمهوری در ترکیه، مردم این کشور الفبای لاتین را جایگزین خط عربی کردند. آذربایجانی های شمال آراز نیز ابتدا در محدوده سال های 1929-1939 بمدت ده سال زبان خود را به لاتین نوشتند سپس به دستور استالین، خط جمهوری های ترک زبان اتحاد شوروی (سابق) به کریل (سیریلیک) تبدیل شد. لاکن این جمهوری ها پس از استقلال دائمی خود در سال 1991 الفبای خود را دوباره به لاتین برگرداندند. آثار مکتوب زیادی به زبان ترکی و به دو الفبای عربی و لاتین از 1000 سال قبل بجای مانده است. بنا به دلایل بسیاری، الفبای لاتین از الفبای عربی سریعتر فراگرفته می شود و خواندن و نوشتن به آن راحت تر است. خصوصاً این خط برای ترکی که در آن تعدد اصوات موجود است مناسبتر می باشد. خط لاتین ترکی آذربایجانی با چند حرف اضافه (?،q،x) یعنی ( اَ، ق، خ) اندکی با خط لاتین ترکی استانبولی متفاوت است. متاسفانه در ایران استفاده از خط لاتین برای زبان ترکی به دلیل سیاسی محدود گشته است. قدرت و امکانات زبان ترکی • هماهنگی اصوات یکی از زیباترین خصوصیات زبان ترکی است که باعث راحتی تلفظ و خوش آهنگی آن می شود. در زبان ترکی صداهای خشن (O,U,A,I) و صداهای نازک (?,U,E,?,?) نمی توانند در ریشه یک کلمه با هم مخلوط شوند و با همان ترتیب فوق در کلمه می آیند مانند: G?z?llik و Ayr?l?k. کلمات خارجی نیز حتی المقدور تحت تأثیر این قانون جالب قرار می گیرند مانند کلمه عربی حسین (Hoseyn) که در ترکی Hüseyn و کلمه عربی عباس (?bbas) که در ترکی (Abbas) گفته می شود. ترکها هنگام فارسی صحبت کردن نیز ناخودآگاه از این قانون طبیعی پیروی می کنند. • پسوندهای ترکی بسیار غنی و متنوع است و امکان لغت سازی و غنای لغوی این زبان را بالا می برد. پسوندهایی نظیر: چی، لی، سیز، لیق و ... • در زبان ترکی کلماتی با اختلاف جزیی در معانی موجود است که در فارسی نیست، مثلاً برای انواع دردها کلمات: آغری، آجی، سیزی، یانقی، زوققو، سانجی، گؤینمک، گیزیلدمک و اینجیمک بکار می رود که هرکدام درد بخصوصی را بیان میکنند. • کلمات ترکی بر خلاف فارسی انعطاف زیادی برای اصطلاح سازی دارند، بعنوان مثال: از کلمه دیل به معنای زبان در ترکی 36 اصطلاح و تعبیر موجود است: دیل آچماق، دیل-آغیز ائتمک، دیلی توتماق و ... • علاوه بر غنای لغوی، تحرک و قابلیت لغت سازی، بیان مفاهیم جدید و غنای مفاهیم مجرد و همچنین تنوع بیان و قدرت بیان و تفاوت های جزئی کلام از دیگر عوامل غنای زبان ترکی است. به همین دلیل و به اعتراف زبان شناسان، نثر زبان ترکی برای بیان اندیشه و مفاهیم و موضوعات مختلف علمی و فلسفی و اجتماعی رساتر و مناسب تر از بسیاری زبان های دیگر است. مفاهیم و اندیشه هایی را که در ترکی می توان با یک جمله بیان کرد، جملات و شرح مفصلی را در زبان های دیگر ایجاب می کند. از دیگر خصوصیات زبان ترکی • زبان ترکی از طرف زبان شناشان به عنوان سومین زبان قانونمند و توانمند دنیا شناخته شده است و حتی یکی از تورکولوژهای بنام، زبان ترکی را اعجاز غیر بشری معرفی کرده است. • زبان ترکی حدود 24000 فعل دارد که در فارسی بیش از 5000 نمی باشد. • حدود 1650 لغت ترکی آذربایجانی شناخته شده است که برای آنها لغات مستقلی در فارسی نیست. مانند: یایخالاماق، یوبانماق، یودورتماق و... • حدود 1650 لغت ترکی آذربایجانی شناخته شده است که برای آنها لغات مستقلی در فارسی نیست. مانند: ی متاسفانه به دلیل سانسور و تحریف حقایق تاریخی، ترکان ساکن ایران و دیگر ملت های ایرانی شاید تصور کنند که شهریار تنها شاعر ترک آذربایجانی است، یا اینکه شعرای آذربایجانی همچون نظامی و شمس و قطران فقط به زبان فارسی می نوشتند، اما چنین نیست، شعرای زیادی به زبان ترکی آذربایجانی شعر گفته اند و نویسندگان زیادی به این زبان نوشته اند

 

منبع : تاريخ تركهاي ايران



موضوعات مرتبط: تاریخی ، ریشه و خط زبان ترکی ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 26 / 11 / 1390برچسب:, | 11:41 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |


زبان رسمي و يا دولتي، زباني است كه از سوي يك دولت بدان موقعيت قانوني ويژه اي مانند كاربرد در امور اداري، مجلس قانونگذاري، سيستم قضائي يك كشور و .... اعطا شده باشد. اين تعريف هرچند مربوط به عصر حاضر است اما با دقت و صحت كافي مي تواند در باره زبانهاي دولتي در تاريخ نيز بكار برده شود. به گواهي هزاران سند و مدرك تاريخي، زبان تركي اقلا در يك هزار سال اخير - در برخي دوره ها به همراه فارسي و اغلب بدون آن- يكي از زبانهاي رسمي و دولتي دولتهاي توركي حاكم بر اراضي ايران امروزي بوده و در صدور فرمانها، مكاتبات نهادهاي گوناگون دولتي، انتشارات و اسناد و مدارك رسمي دولتي، ديپلماسي بين المللي و ارتباطات ديپلماتيك خارجي، مناسبات رسمي بين سران دولتها، چاپ اسكناسها و ضرب سكه و ... بكار رفته است. برخي از اين دولتها عبارتند از دولت بستام (ويستهام)، بني ساج، سالاريان (كنگريان)، سيمجوريان، سبكري، قاراتگيني، غزنويان (سبك تكيني)، خوارزمشاهيان (انوش تكيني)، سلجوقيان كبير، سلجوقيان خراسان، سلجوقيان كرمان (آل قاورد)، سلجوقيان اصفهان، سلجوقيان لرستان (برسقيان)، سلجوقيان همدان-آزربايجان، سلجوقيان عراق-آزربايجان، شوملا (شمله) افشار-عربستان (خوزستان)، قتلق خانيان كرمان (قاراخيتاي)، آق سنقريان (احمد يليان)، اتابكان آزربايجان (ايلدنيزيان)، آل پيشگين، اتابكان فارس (سالغوريان)، اتابكان يزد، ايلخانيان (هلاكوئيان)، جلايريان (ايلكانيان)، چوپانيان (آل سلدوز)، ارغون شاهيان، اينجوييان (آل مظفر)، تيموريان (كوركانيان)، تيموريان خراسان (دوغاتيموريان)، تيموريان اصفهان، شيروانشاهان (ميرانشاهان)، قاراقويونلوها (بارانلوها)، آغ قويونلوها (بايندريه)، صفويه (قزلباشيه)، افشاريان، خانات آزربايجان (افشار-اورميه، كنگرلو-ماكو، بيگلر بيگي-تبريز، بدير اوغلو-اردبيل، دنبلي-خوي، شقاقي-سراب، گرگر، نمين، خياو، قاراداغ، مراغه، ...)، قاجاريان و حكومت ملي آزربايجان. زبان تركي، زبان رسمي دربار، سلاطين و هئيت حاكمه: مهمترين مصداق رسمي و دولتي بودن يك زبان، كاربرد آن از سوي هئيت حاكمه و در گذشته سلاطين و دربار است. در متون تاريخي بيشماري به كاربرد زبان تركي به عنوان زبان سلاطين و دربار و هئيت حاكمه در دوره اسلامي ايران و در برخي از موارد پيش از آن اشاره شده است. اين كاربرد به تنهائي براي اثبات رسمي بودن زبان تركي در عهد اين دولتها كافي است. در اين دوره ها زبان كاري سلاطين و پادشاهان ترك، تركي بوده است و بسياري از آنها مانند سلطان سنجر اصلا فارسي نمي دانسته اند و يا مانند ناصرالدين شاه به سختي به آن تكلم مي كرده اند. نخستين نمونه حضور زبان توركي به عنوان زبان رسمي و دولتي درباريان و شاهان در دربارهاي دولتهاي حاكم بر اراضي ايران مربوط به عهد دولت ساساني و دوره هرمز چهارم ملقب به تركزاد، نوه خاقان دولت گؤك تورك ايستمي خان مي باشد و اوج آن مربوط به دوره صفوي است. در دوره صفوي تركي، زبان دولتي و رسمي اين دولت بود. شاهان، سران دولت و افسران عاليرتبه نظامي قيزيلباششان در دربار و ارتش، چه در تبريز، چه در قزوين و چه در اصفهان به تركي سخن مي گفتند. دولت بالكل تحت حاكميت تركان قرار داشت و سران دولت همه ترك بودند. آخرين نمونه ها مربوط به دوره قاجار است. در دوره قاجار نيز زبان تركي، زبان دربار و سلاطين و وليعهد و بنابر اين زباني رسمي و دولتي بود. تركي كه زبان آريستوكراسي و اعيان و اشراف تلقي مي شد، مورد علاقه و توجه توده مردم غير ترك نيز بود.

 

برگرفته از وبلاگ كرووس



موضوعات مرتبط: تاریخی ، تاریخچه استفاده زبان ترکی ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 26 / 11 / 1390برچسب:, | 11:34 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

کاش می شد قلبها آباد بود

کینه و غمها به دست باد بود

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم بارون هم آغوشی نداشت

کاش می شد کاشهای زندگی

 گم شوند پشت نقاب زندگی

 کاش می شد کاشها مهمان شوند

 در میان غصه ها پنهان شوند

کاش می شد آسمان غمگین نبود

ردپای قهر و کین رنگین نبود

کاش میشد اشک را تهدید کرد

فرصت لبخند را تمدید کرد

کاش میشد از میان لحظه ها

لحظه ی دیدار را تجدید کرد

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه نگو، از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو

کاش میشد لحظه ها را پس گرفت

کاش میشد از تو بود و با تو بود

کاش می شد در تو گم شد از همه

کاش میشد تا همیشه با تو بود

کاش فردا را کسی پنهان کند

لحظه را در لحظه سرگردان کند

 کاش ساعت را بمیراند به خواب

ماه را بر شاخه آویزان کند



موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر - کاش می شد ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 26 / 11 / 1390برچسب:, | 10:9 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند زمن آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غمها فکر تاریکی

و این ویرانی بی خبر آمد تا

با دل من قصه ها ساز کند پنهانی

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ بر آرم از دل

وای این شب چقدر تاریک است

خنده ای کو که به دل انگیزم

قطره ای کو که به دریا ریزم

صخره ای کو که بدان آویزم

مثل اینست که شب نمناک است

دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است

هر دم این بانگ بر آرم از دل

وای این شب چقدر تاریک است

اندکی صبر سحر نزدیک است



موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر سهراب - اندکی صبر ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 26 / 11 / 1390برچسب:, | 9:25 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |


 

همره باد از نشیب و از فراز کوهساران
از سکوت شاخه های سرفراز بیشه زاران
از خروش نغمه سوز و ناله ساز آبشاران
از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه ، از باد و باران
از مزار بیکسی گمگشته در موج مزاران
می خراشد قلب صاحب مرده ای را سوز سازی
سازنه ، دردی ، فغانی ، ناله ای ،‌اشک نیازی
مرغ حیران گشته ای در دامن شب می زند پر
می زند پر بر در و دیوار ظلمت می زند سر
ناله می پیچد به دامان سکوت مرگ گستر
این منم ! فرزند مسلول تو ... مادر، باز کن در
باز کن در باز کن ... تا بینمت یکبار دیگر
چرخ گردون ز آسمان کوبیده اینسان بر زمینم
آسمان قبر هزاران ناله ، کنده بر جبینم
تا رغم گسترده پرده روی چشم نازنینم
خون شده از بس که مالیدم به دیده آستینم
کو به کو پیچیده دنبال تو فریاد حزینم
اشک من در وادی آوارگان ،‌آواره گشته
درد جانسوز مرا بیچارگیها چاره گشته
سینه ام از دست این تک سرفه ها صد پاره گشته
بر سر شوریده جز مهر تو سودایی ندارم
غیر آغوش تو دیگر در جهان جایی ندارم
باز کن ! مادر ، ببین از باده ی خون مستم آخر
خشک شد ، یخ بست ، بر دامان حلقه دستم آخر
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود ، من فریاد بودم
هر چه دلمی خواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم
بهر صد ها دختر شیرین صفت و فرهاد بودم
درد سینه آتشم زد ، اشک تر شد پیکر من
لاله گون شد سر به سر ، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد ،‌ در به در خاکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه ! چه دانی سل چه ها کرده است با من ؟ من چه گویم
همنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله ای هستم کنون در چنگ یک فریاد مرده
این زمان دیگر برای هر کسی مردی عجیبم
ز آستان دوستان مطرود و در هر جا غریبم
غیر طعن و لعن مردم نیست ای مادرنصیبم
زیورم ، پشت خمیده ، گونه های گود ، زیبم
ناله ی محزون حبیبم ، لخته های خون طبیبم
کشته شد ، تاریک شد ، نابود شد ، روز جوانم
ناله شد ،‌افسوس شد ، فریاد ماتم سوز جانم
داستانها دارد از بیداد سل سوز نهانم
خواهی ار جویا شوی از این دل غمدیده ی من
بین چه سان خون می چکد از دامنش بر دیده ی من 
  وه زبانم لال ، این خون دل افسرده حالم
گر که شیر توست ، مادر ... بی گناهم ، کن حلالم
آسمان ! ای آسمان ... مشکن چنین بال و پرم را
بال و پر دیگر چرا ؟ ویران که کردی پیکرم را
بس که بر سنگ مزار عمر کوبیدی سرم را
باری امشب فرصتی ده تا ببینم مادرم را
سر به بالینش نهم ، گویم کلام آخرم را
گویمش مادر 1 چه سنگین بود این باری که بردم
خون چرا قی می کنم ، مادر ؟ مگر خون که خوردم
سرفه ها ، تک سرفه ها ! قلبم تبه شد ، مرد. مردم
بس کنین آخر ، خدارا ! جان من بر لب رسیده
آفتاب عمر رفته ... روز رفته ، شب رسیده
زیر آن سنگ سیه گسترده مادر ، رختخوابم
سرفه ها محض خدا خاموش ، می خواهم بخوابم

عشقها ای خاطرات ای آرزوهای جوانی  
اشکها ! فریادها ای نغمه های زندگانی
سوزها ... افسانه ها ... ای ناله های آسمانی
دستتان را میفشارم با دو دست استخوانی
آخر ... امشب رهسپارم سوی خواب جاودانی
هر چه کردم یا نکردم ، هر چه بودم در گذشته
کرچه پود از تار دل ،‌تار دل از پودم گسسته
عذر می خواهم کنون و با تنی درهم شکسته
می خزم با سینه تا دامان یارم را بگیرم
آرزو دارم که زیر پای دلدارم بمیرم
تالیاس عقد خود پیچید به دور پیکر من
تا نبیند بی کفن ،‌فرزند خود را ، مادر من
پرسه می زد سر گران بر دیدگان تار ،‌خوابش
تا سحر نالید و خون قی کرد ، توی رختخوابش
تشنه لب فریاد زد ، شاید کسی گوید جوابش
قایقی از استخوان ،‌خون دل شوریده آبش
ساحل مرگ سیه ، منزلگه عهد شبابش
بسترش دریای خونی ، خفته موج و ته نشسته
دستهایش چون دو پاروی مج و در هم شکسته
پیکر خونین او چون زورقی پارو شکسته
می خورد پارو به آب و میرود قایق به ساحل
تا رساند لاشه ی مسلول بیکس را به منزل
آخرین فریاد او از دامن دل می کشد پر
این منم ، فرزند مسلول تو ، مادر ،‌باز کن در
باز کن، ازپا فتادم ... آخ ... مادر
م... ا...د...ر

 



موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر کارو - هذیان یک مسلول ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 12 / 11 / 1390برچسب:, | 6:11 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

الا ای داور دانا تو میدانی که ایرانی    
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری سر گشته صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتر است از زن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من



تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی    
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشتی وحشی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی 

چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب زبان هم رفع میکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من


بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن    !
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هریک را به تنهایی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار میبینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

تو را تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر و یاغی کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان پنبه چونی نه تیر ماند و نی جوشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

 

کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

                                                                




موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر شهریار- تهران و تهرانی ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 11 / 11 / 1390برچسب:, | 4:18 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

 

پروانه وش از شوق تو در آتشم امشب

می سوزم و با این همه سوزش خوشم امشب

در پای من افتاد مه از شوق که دانست

مهمان تو خورشید رخ مهوشم امشب

در راه حرم قافله از سوسن و سنبل

وز سرو و صنوبر علم چاوشم امشب

بزدای غبار از دل من تا بزداید

زلف پریان گرد ره از مفرشم امشب

کوبیده بسی کوه و کمر سرخوش و اینک

در پای تو افتاده ام و بی هشم امشب

یارب چه وصالی و چه رﺅیای بهشتی است

گو باز نگیرند سر از بالشم امشب

بلبل که شود ذوق زده ، لال شود ، لال

ای لاله نپرسی که چرا خامشم امشب

در چشم تو حوری است بهشتی که نوازد

با جام زرافشان و می بی غشم امشب

ما را به خدا باز گذارید ، خدا را

این است خود از خلق خدا خواهشم امشب

قمری ز پی تهنیت وصل تو خواند

بر سرو ، سرود غزل دلکشم امشب

 



موضوعات مرتبط: ادبی ، شعر شهریار- آتش شوق ، ،
برچسب‌ها:


تاريخ : 10 / 11 / 1390برچسب:, | 10:46 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگیها کرده پاک

ای تپشهای تن سوزان من

آتشی در سایه مژگان من

ای زگندمزارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر زدردی بیم نیست

هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست

این دل تنگ من و این بار نور

های و هوی زندگی در قعر گور

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هر کسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرّارها

گمشدن در پهنه بازارها

آه ، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره با دو بال زرنشان

آمده از دوردست آسمان

از تو تنهائیم خاموشی گرفت

پیکرم بوی هماغوشی گرفت

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهام را سیلاب تو

در جهانی این چنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه ای بیگانه با پیراهنم

آشنای سبزه زاران تنم

آه ، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمینهای جنوب

آه ، آه ای از سحر شاداب تر

عشق دیگر نیست این ، این خیره گیست

چلچراغی در سکوت تیره گیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم ، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنجهای لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیراهنم

آه می خواهم که بشکافم زغم

شادیم یکدم بیالاید به غم

آه می خواهم که برخیزم زجای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود

در شبستان زخمه های چنگ و رود

این فضای خالی و پروازها

این شب خاموش و این پروازها

ای نگاهت لای لائی سحربار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته ازمن لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیاهای من

ای مرا با شور شعر آمیخته

این همه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

 لاجرم شعرم به آتش سوختی

  



برچسب‌ها:


تاريخ : 1 / 11 / 1390برچسب:, | 10:53 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |