ایرج زاده ی ۱۲۵۱ خورشیدی در شهر تبریز، درگذشته ۲۲ اسفند ۱۳۰۴ خورشیدی در شهر تهران است. ایرج میرزا در خانواده ای شاعر پیشه به دنیا آمد. ملقب به «جلال‌الممالک» و فخرالشعرا بود، از جمله شاعران برجسته ایرانی در عصر مشروطیت(اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی) است. اشعار ایرج میرزا اثر عمیقی بر شعر دوره مشروطیت داشت. اشعار ایرج میرزا در قالب‌های گوناگون سروده شده و ارزشمندترین اشعار او مضامین انتقادی، اجتماعی، احساسی و تربیتی دارند.

او فرزند صدرالشعرا غلامحسین‌میرزا، نوه ایرج پسر فتحعلی‌شاه و نتیجه فتحعلی شاه قاجار بود. تحصیلاتش در مدرسه دارالفنون تبریز صورت گرفت و در همان مدرسه مقدمات عربی و فرانسه را آموخت. وقتی امیرنظام گروسی مدرسه مظفری را در تبریز تاسیس کرد، ایرج میرزا سمت معاونت آن مدرسه را یافت و در این سمت مدیریت ماهنامه ورقه(نخستین نشریه دانشجویی تبریز) را برعهده گرفت. در نوزده سالگی لقب«ایرج بن صدر الشعرا» یافت. لیکن بزودی از شاعری دربار کناره گرفت و به مشاغل دولتی مختلفی از جمله کار در وزارت فرهنگ(معارف آن‌زمان) پرداخت. سپس به استخدام اداره گمرک درآمد و پس از مشروطیت هم در مشاغل مختلف دولتی از جمله وزارت کشور در سمت فرماندار آباده و معاونت استانداری اصفهان خدمت کرد. ایرج میرزا به زبان‌های فارسی و عربی و فرانسوی مهارت داشت و روسی و ترکی نیز می‌دانست.

ایرج به طیفی از شاهزادگان قاجار تعلق داشت که در حکمرانی بر کشور سهم موثری نداشتند. ولی تعلق خاطر خود را به نسب و اشرافیت خود حفظ کرده بودند. ایرج نیز مانند پدرش صدرالشعرا، گاه دچار فقر و تنگدستی می‌شد و به همین لحاظ همفکری و همدردی با تهیدستان و روح اعتراض به نابرابری‌های اجتماعی در وی زنده بود. او به واسطه خصلت ولخرجی، سفرهای مداوم و تغییر مکرر شغل، برخلاف میل باطنی خود گاه مجبور به مدیحه سرایی اعیان و اشراف می‌شد ولی به نحو ملایم اما موثر از این کار ابراز دلتنگی و بیزاری می‌نمود.

کسانی که از نزدیک با ایرج حشر و نشر داشته‌اند، نقل کرده‌اند که او در زندگی روزمره مردی متین و موقر بوده و در جمع به لفظ قلم سخن می‌گفته است. ولی هنگام حضور در محافل خصوصی و در میان دوستان، این حریم به یکباره از میان می‌رفت و به بذله‌گویی مبدل می‌شد. یک پروفسور خاورشناس روسی که در زمان حیات ایرج او را ملاقات نموده در باره او می‌گوید: مردی بود سیاه سوخته و لاغراندام و متوسط القامه و در رفتار و گفتار شکیبا و بردبار. اشعار ایرج وقتی خودش آنها را می‌خواند، جان می‌گرفت... .

ایرج هنگامی که به سن نوجوانی رسید تحت تعلیم و تربیت استاد قرار گرفت تا پارسی را بیاموزد سپس به مدرسه دارالفنون تبریز جهت یادگیری زبان فرانسه رفته و نیز در حوزه ای که آشتیانی ها ترتیب داده بودند منطق، معانی و بیان را آموخت و در اوایل سن 14 سالگی، برای تحصیل علم او را نزد مرحوم میرزای عارف و نزد، مسیو لامپر فرانسوی، فرستادند. همچنین او در این سنین شعر نیکو می سرود و امیرنظام در زمینه شعر او را بسیار ترغیب و تشویق می کرد و خط تحریر و نستعلیق را به خوبی فرا گرفت هنگام افتتاح مدرسه مظفری در تبریز توسط امیرنظام، سمت معاونت آنجا را به عهده گرفت و در اواخر ولیعهدی مظفرالدین شاه در معارف و دارالفنون به سمت جانشینی منصوب شد و مظفرالدین شاه لقب امیرالشعرایی به وی اعطا کرد. ایرج میرزا خدماتی شامل تاسیس کابینه ایالتی، اداره موزه و... را انجام داد و یکی از مسائل مهمی که در زندگی ایرج به پیشرفت او کمک شایانی کرد آشنایی او با امیرنظام گروسی بود. امیرنظام مانند پدری دلسوز و مهربان برای ایرج بود و از هیچ گونه کمک و همراهی دریغ نداشت به او نامه های دلگرم کننده می نوشت هدایای مختلف برای او می فرستاد و از همه مهمتر او را با فرزند خود هم درس کرد و در محافل اهل فضل و کمال او را معرفی کرده و خلاصه تا آخر عمر یاری غم خوار و رفیقی شفیق برای ایرج بود.

اشعار ایرج در ابتدا جز تعدادی قصیده مدیحه سرایی نبود و خود این چنین نمی پسندیده و اشعار خوب و کامل او در نیمه دوم عمر او سرود شده، آن موقع که در دستگاه دولتی مشغول کار بود، بیشتر اشعار انتقادی و اجتماعی می سرود. ایرج در سفرهایی که همراه امین الدوله به اروپا داشت و آشنایی او با زبان فرانسه به او کمک فراوانی کرد تا وی را مردی آزاد فکر و متجدد و ترقی خواه بار آورد، در نتیجه او در ابزار عقاید خود بسیار شجاعانه و بی باکانه سخن می گفت، اشعارش دارای روانی و سادگی خاصی بود تا همگان گفته هایش را دریابند. به رسم و رسومات خرافی و نقص های اجتماعی، تعارفات بیهوده خرده می گرفت و از آنها به دور بود. آموزگاری دلسوز، توانا و اندیشمند بود. نه برای پاداش گرفتن و نه برای مقام گرفتن و ستایش شدن شعر می سرود و از طریق زحمت و تلاش مجدانه به جایی رسیده بود. به تعلیم و تربیت کودکان بسیار اهمیت می داد و در این حین علاقه وافری به زنده کردن ادبیان غنی فارسی داشت از جمله کارهای او که برای کودکان و نوجوانان سروده است می توان به: شوق درس خواندن، مهر مادر، کلاغ و روباه، پسر بی هنر و... اشاره کرد. یکی از پسران ایرج به نام

جعفر قلی میرزا در زمان حیات پدر به دلیل نامعلومی خودکشی کرد و پدر حساس خود را داغدار و ماتم زده ساخت. ایرج یک پسر دیگر به نام خسرو و یک دختر دیگر به نام ربابه نیز از خود به جای گذاشت. وفات ایرج ناگهانی و بسیار تاثر انگیز در روز دوشنبه 27 شعبان سال 1344 هجری قمری که مطابق با یکی از آخرین روزهای ماه اسفند سال 1304 هجری شمسی بود اتفاق افتاد و علت آن را سکته قلبی نگاشته اند.

مهمترین آثار و اشعار ایرج میرزا عبارتند از:

1- دیوان اشعار

2- مثنوی‌های زهره و منوچهر(ناتمام)

3- مثنوی عارف‌نامه

4- ادبیات ایرج

نمونه ای از اشعار ایرج

کارگر و کارفرما

شنیدم کارفرمایی نظر کرد

ز روی کبر و نخوت کارگر را


روان کارگر ازوی بیازرد

که بس کوتاه دانست آن نظر را


بگفت ای گنج ور این نخوت از چیست؟

چو مزد رنج بخشی رنج بر را


من از آن رنج بر گشتم که دیگر

نبینم روی کبر گنج ور را


تو از من زور خواهی من ز تو زر

چه منت داشت باید یکدگر را


 تو صرف من نمایی بدره ی سیم

مَنَت تاب روان نور بصر را


منم فرزند این خورشید پر نور

چو گل بالای سر دارم پدر را


مدامش چشم روشن باز باشد

که بیند زور بازوی پسر را


زنی یک بیل اگر چون من در این خاک

بگیری با دو دست خود کمر را


نهال سعی بنشانم در این باغ

که بی منت از آن چینم ثمر را


نخواهم چون شراب کس به خواری

خورم یا کام دل خون جگر ر ا


ز من زور و ز تو زر، این به آن در

کجا باقی است جا عجب و بطر را؟


فشانم از جبین گوهر در آن خاک

ستانم از تو پاداش هنر را


نه باقی دارد این دفتر نه فاضل

گهر دادی و پس دادم گهر را


به کس چون رایگان چیزی نبخشند

چه کبر است این خداوندان زر را؟


چرا بر یکدگر منت گذارند

چو محتاجند مردم یکدگر را



برچسب‌ها:


تاريخ : 28 / 3 / 1391برچسب:, | 9:40 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

روزی بزرگان ایرانی وموبدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین نیایش کند و ایشان اینگونه فرمود :
خداوندا ، اهورا مزدا ، ای بزرگ آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمینم ومردمم را از دروغ و دروغگویی به دور بدار…!
پس از اتمام نیایش عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه نیایش نمودید؟!
فرمودند : چه باید می گفتم؟
یکی گفت : برای خشکسالی نیایش مینمودید !
کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خشکسالی انبارهای آذوقه وغلات می سازیم…
دیگری اینگونه گفت : برای جلوگیری از هجوم بیگانگان نیایش می کردید !
پاسخ شنید : قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم…
عده ای دیگر گفتند : برای جلوگیری از سیلهای خروشان نیایش می کردید !
پاسخ دادند : نیرو بسیج میکنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم…
وهمینگونه پرسیدند وبه همین ترتیب پاسخ شنیدند…
تا این که یکی پرسید : شاهنشاها ! منظور شما از این گونه نیایش چه بود؟!
کوروش تبسمی نمود واین گونه پاسخ داد :
من برای هر پرسش شما ، پاسخی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبرگردم واقدام نمایم؟!
پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم که هر عمل زشتی صورت گیرد ، اولین دلیل آن دروغ است…



برچسب‌ها:


تاريخ : 27 / 3 / 1391برچسب:, | 4:20 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

خوب حالا این تغییر نظر در خانواده قاجار، وقتی آدم مقایسه می کند با پدرش که اصلا طرفدار دمکراسی نبود و مجلس را به توپ بست، در نتیجه این تغییر نظر چطوری حاصل شده بود، به نظر شما؟

اولا خب می دانید که مشروطه را مظفرالدین شاه به ایران داد. خود خانواده قاجار قانون اساسی را به ایران داد.

بعد از یک انقلاب بزرگ، البته.

انقلاب بزرگی نشد. یک کمی شلوغ شد و او فوری قبول کرد. شلوغی زیاد مهمی هم نبود، مختصر بود. و او قبول کرد که درایران قانون مشروطه برپا شود. در اینجا نمی خواهم درباره محمدعلی شاه صحبت بکنم، محل صحبت کردنش نیست. اما محمدعلی شاه آنچنان که می گویند هیچ با قانون اساسی ایران مخالف نبود. و اصل قانون اساسی ایران زمان محمدعلی شاه و به امضای محمدعلی شاه داده شد.

محمدعلی شاه در ناراحتی های سیاسی قرار گرفت که بعد از این و انشاءالله مورخین آینده روشن خواهند کرد و آنهایی که محمدعلی شاه را می شناختند و بعضی از آنها را خودم از خدمتگزارانش شنیده ام، هیچوقت با دمکراسی و با مشروطه مخالفت اصلی نداشت. و مجلس هم محمدعلی شاه به توپ نکشید، لیاخوف رئیس فرج قزاق ها به توپ کشید.

از سر خود که این کار را نکرد.

به نظر می آید که از سر خود کرد. اشتباه محمدعلی شاه این بود که بعد از آن او را خلع نکرد.

حالا آقای قاجار، وقتی صحبت از سلسله قاجاریه در ایران می شود، اصولا خیلی ها از قاجار به نیکی یاد نمی کنند. بلافاصله معاهده های گلستان و ترکمنچای و از این جور چیزها وسط می آید و صحبت از این می شود که اصولا این قاجار به سرزمین ایران خیانت کرد و کلی از سرزمین را بهرحال به باد داد.

اشتباه خیلی بزرگی است. یعنی در قرن هجدهم وقتی افغان ها آمدند و صفویه را از بین بردند اصلا ایرانی دیگر وجود نداشت، بکلی از بین رفته بود، ممالک مختلف شده بود، هرکس یک جایی سلطنت می کرد. و اگر آن داستان ادامه پیدا می کرد اصلا امروزه ایرانی وجود نداشت. این آقامحمدخان بود که تکه های پخش شده ایران را جمع کرد، با قدرتی که داشت و با زحمتی که کشید ایران امروزه را درست کرد. چه ایراد به نظر من احمقانه ای است که از قاجاریه می گیرند. همه ممکلت را آنها جمع کردند، واحد کردند و مرکزی کردند. حال بعضی قسمت ها را مجبور شدند بدهند، چون قشون ایران شکست خورد. وقتی آدم شکست می خورد، خب طبیعی است که باید بهای شکست را بدهد. و عباس میرزا همه گنجی که در اختیار داشت داد که آذربایجان را نجات بدهد و آذربایجان که ایران واقعی بود برای ایران باقی ماند. حال در قفقاز یک مقداری از خان نشین ها از بین رفتند که همه ترک زبان بودند و هیچوقت جزو واقعی فرهنگ ایران نبودند، به تمدن ایران و به فرهنگ ایران صدمه بزرگی نخورد.

شما پس در مجموع معتقدید که قاجار به ایران خدمت کردند؟

من مطمئنم که اگر الان ایرانی هست و صحبت از ایرانی هست، آن را از آقامحمدخان و از قاجاریه داریم. فقط آقامحمدخان ممالک پخش شده را جمع کرد و بعد از آن پایتختی انتخاب کرد، مثل تهران، که پایتخت دائمی برای ایران ماند، نه فقط پایتخت قاجارها بود پایتخت خاندان پهلوی و جمهوری اسلامی هم شد.

حالا آنقدر انتقاد از آقامحمدخان نمی شود که بیشتر انتقادها متوجه پدربزرگ شماست. و بهرحال دوران مشروطیت و قبل از مشروطیت، یعنی وقایعی که منجر به آن جریانات شد.

اولین قشون مدرن ایران را عباس میرزا درست کرد. قشون اسکندر اول امپراطور روسیه به شانزه لیزه آمد و اردوگاه درست کرد و ناپلئون را شکست داد، مایه تعجب نیست که بتواند قشون ایران را شکست بدهد. عباس میرزا هرچی در امکان ایران آن زمان بود کرد که بتواند حفظ بکند. اما خب طبیعی است قدرتی که بتواند جلو روسیه آن زمان بایستد نداشت. و وقتی هم که شکست خورد ضرر حداقل کرد و اصل آذربایجان و تبریز بود که برای ایران حفظ کرد.

شما وقتی که رضاخان در آن زمان کودتا کرد که بعد بهرحال رضاشاه شد و خودش شاه شد، شما فکر می کنید که این اتفاق بسیار بدی بود که برای ایران افتاد؟

به نظر من نه اتفاق خوبی بود نه اتفاق بدی بود.

ولی بالاخره منجر به انقراض سلسله قاجار شد.

خوب، قاجاریه تقریبا 140 سال سلطنت کرده بود. دلیلی نیست که یک خانواده همیشه روی مملکت سلطنت کنند، یک موقعی می آید و یک موقعی هم می رود. اما باید دید با انتخاب آن کسانی که جانشین می شوند کار را بهتر می کنند یا بدتر می کنند. من از کسانی هستم که فکر می کنم خاندان پهلوی خدمت بزرگی به ایران نکردند. اما نمی خواهم در این باره صحبتی بکنم.

چرا؟ چرا، صحبت بکنید. چرا فکر می کنید که خدمت نکردند؟

چون حالا هم آنها منقرضند و هم ما منقرضیم. وقتی هم آنها سرکار بودند و ما منقرض بودیم اینقدر به قاجاریه بد گفتند که من از این نظر همیشه ناراحت بودم و خودم نمی خواهم اشتباه آنها را تکرار کنم.

یعنی شما به اصطلاح ملاک قضاوتتان در مورد سلسله پهلوی براساس نوع رفتارشان با قاجارها بوده است؟

نه. تاسف من این است که خاندان پهلوی کار احمدشاه را ادامه ندادند و ایران را برای دمکراسی آماده نکردند و قانون مشروطه را از اول با قلابی اجرا کردند.

حالا شما صحبت از این کردید که سلسله پهلوی رفتار خوبی با قاجارها نداشتند. چه کار می کردند؟ کجای رفتارشان نسبت به شما بد بود؟

همیشه در رادیوهایشان و در نوشته هایشان از قاجاریه بد می گفتند. در حالی که قاجارها امکان نداشتند جواب بدهند. و به نظر من کار صحیحی نبود. باید تاریخ را برای مورخین گذاشت، مورخین از راه و روش علمی می توانند واقعا در باره تاریخ اطلاع بدهند و مطالعه کنند و نظر بدهند. در این صورت آنها این سمت را نداشتند و جنبه سیاسی به این کار می دادند. به نظر من خب رفتار اشتباهی بود.

این رفتار اشتباه به نظر شما در زمان رضاشاه بیشتر اشتباه بود، آیا در زمان محمدرضاشاه تصحیح نشد؟

والله آنقدر که من خودم دیدم در زمان محمدرضاشاه خب کمتر شد، اما باز ادامه داشت.

بعد از سقوط قاجار بر قاجارها چه گذشت؟ اوایلش، بعد از سقوط قاجار و آمدن سلسله پهلوی. یعنی بدترین وقت در زمان بعد از انقراض قاجارها برای خانواده قاجارها کی بود؟

والله خب همچنان که می دانید، مقدار زیادی قاجارها در ایران باقی ماندند و در جامعه ایران و در دوران پهلوی همیشه مقامات مهمی داشتند و همیشه خدمت به مملکت شان را ادامه دادند. اما آنهایی که در خارج بودند و در اطراف احمدشاه بودند خب از این موضوع صدمه زیادی دیدند. و مادربزرگ من، ملک جهان، شبانه از کنسولگری ایران در بغداد ساعت چهار صبح بیرونش کردند. وقتی قاجاریه منقرض شد. و این موضوعی بود که هیچوقت یادش نرفته بود و همیشه می گفت ساعت چهار صبح من را بیدار کردند و گفتند بیرون برو، تو دیگر کسی نیستی که بتوانی در کنسولگری ایران بمانی. و آن موقع مقامات عراقی به کمک ایشان رسیدند و بردند و جا دادند. و این صدمات شخصی همیشه اثر می گذارد، روی خود شخص و روی اطرافیانش.

آقای قاجار، شما در حال حاضر رئیس ایل قاجار هستید، درست است؟

می شود این موضوع را گفت.

سوال من این است که آیا چیزی بنام ایل قاجار الان وجود دارد که شما رئیس آن هستید؟

نه. یک مقامی است که همیشه آن کسی که در خانواده سنش بیشتر بود داشت.

الان چقدر از آن اشرافیت قاجار باقی مانده اند؟

خوب یک مقداری در خارج هستند و یک مقداری هنوز در ایران هستند. اما خب به مرور کم می شوند. هنوز از اشرافیت قاجار هستند.

ولی مسن ترین آنها شما هستید، در حال حاضر.

در شاخه اصلی قاجاریه که اولاد محمدعلی شاه و ملک جهان هستند، بله من از همه سنم بیشتر است.

شما از احمدشاه چقدر می دانید؟ شما بعد از فوت او متولد شدید، یا قبلش؟

من سه ماه پیش از فوت او متولد شدم.

سه ماه پیش از فوت او متولد شدید. چقدر در مورد او می دانید، یا در خانواده صحبت می شود. زندگیش در آن زمان در پاریس مثلا چطور بود؟

والله آنقدر که من شنیده ام و به من می گفتند احمدشاه همیشه خودش را پادشاه ایران می شمرد. هیچوقت نخواست قبول بکند که منقرض است. و برای همین هم همیشه در هتل ماند، هیچوقت خانه یا آپارتمان یا باغی در پاریس نخرید و در هتل ماند و از هتل به بیمارستان رفت و آنجا فوت شد. هیچوقت خودش را بعنوان اینکه دائما در اروپا بماند نمی دید. و همیشه فکر می کرد روزی به ایران برخواهد گشت.

این حس اینکه بهرحال یک روزی، حالا خوب احمدشاه خودش شاه بود، ولی در بقیه خانواده قاجار این حس هنوز وجود دارد که ممکن است یک وقت به ایران برگردند و شاهی بکنند؟

حالا امروزه فکر نمی کنم.

ولی تا چندین سال پیش؟

تا ایران سلطنت بود، خب امکانش بود.

یعنی این فکر کماکان وجود داشت؟

بله، وجود داشت.

چه کسانی فکر می کردند ممکن است در ایران شاه بشوند؟

مثلا بعد از احمدشاه، برادرش محمدحسن میرزا خودش را پادشاه ایران اعلام کرد. او اعلامیه داد و در خانواده به او علیحضرت می گفتند.



برچسب‌ها:
ادامه مطلب


تاريخ : 24 / 3 / 1391برچسب:, | 10:22 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

جنگ مورچه خورت نبرد نادرشاه با اشرف افغان

در فاصله 45 كیلومترى اصفهان قصبه‏ اى وجود دارد كه آن‏را مورچه‏ خوار یا مورچه‏ خورت مى‏نامند. علت نامگذارى آن به این اسم مشخص نیست و در كتابهاى تاریخ و سیاحتنامه‏ ها به هر دو نام خوانده شده است. از جمله حوادث مشهور در این قصبه نبرد بزرگ نادرشاه افشار با اشرف افغان بود. در این جنگ پایتخت آن زمان ایران یعنى اصفهان گشوده شد و حكومت افاغنه بر ایران پایان یافت. اهمیت نبرد بیشتر از آن جهت بود كه اشرف افغان با توجه به نحوه جنگیدن نادر و سپاهیانش و تجاربى كه در دو پیكار گذشته [مهماندوست دامغان و سردره خوار ]بدست آورده بود در مورچه‏ خورت آرایش جنگى آنها را تقلید و بكار بسته بود، از طرفى عثمانی ها در این اردوگاه به او یارى رسانده و درصدد بودند كه نگذارند دست نشانده آنها مغلوب گردد. در اطراف قریه مورچه‏ خورت تپه‏ هاى مرتفعى وجود داشت و اشرف براى جلوگیرى از قواى نادرى تصمیم گرفت از استحكامات طبیعى این تپه ‏ها بهره گیرد و سپاهیان و توپخانه خود را در اینجا مستقر سازد، او قصد داشت در این جنگ جنبه تدافعى پیش گیرد و با استتار توپخانه و سواره نظام، در زمان مقتضى ضربه كارى را به سپاهیان نادر وارد سازد. وقتى قواى نادر به مورچه‏ خورت نزدیك شد در فاصله نسبتاً دورى از دشمن اردو زد و بوسیله جاسوسان و تنى چند از اسراى دشمن از تدارك مفصل نیروى نظامى اشرف افغان آگاه گردید. سردار دلاور افشار نقشه جنگى تازه‏اى طرح كرد و بر آن شد بدون برخورد با قواى دشمن از قسمتى از تپه ‏ها كه فاقد مدافع است قواى خود را عبور داده و به اصفهان بتازد این امر موجب مى‏شد كه اشرف براى جلوگیرى از تصرف اصفهان از نقشه تدافعى خود چشم پوشیده و به حمله دست بزند در نتیجه طرفین همانند جنگ هاى گذشته درگیر مى‏شدند و با روحیه خوبى كه قواى نادرى داشتند شكست در اردوى اشرف مى‏افتاد و ضمناً محل اختفاء توپخانه دشمن نیز افشا مى‏گردید.

بقیه در ادامه مطلب



برچسب‌ها:
ادامه مطلب


تاريخ : 24 / 3 / 1391برچسب:, | 10:7 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

وقتی کارگزاران انوشیروان ساسانی در حال بنا کردن کاخ کسرا بودند به او اطلاع دادند که برای پیشبرد کار ناچارند برخی از خانه هایی که در نقشه بارگاه ساسانی قرار گرفته اند را نیز به قیمتی مناسب خریداری و سپس ویران کنند تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد، اما در این میان پیرزنی هست که در خانه‌ای گلی و محقر زندگی می کند و علیرغم آنکه حاضر شده‌ایم منزلش را به صد برابر قیمت واقعی‌اش از او خریداری کنیم باز راضی نمیشود. چه باید کرد؟!!

 

انوشیروان گفت: از من نپرسید که چه باید کرد. خودتان بروید و بنا به رسم عدالت و روح جوانمردی با او رفتار کنید... کسانی که از ویرانه‌های کاخ کسرا (ایوان مداین) بر لب دجله عراق دیدن کرده‌اند حتما دیوار اصلی کاخ را هم دیده‌اند که در نقطه‌ای خاص به شکل عجیبی کج شده و پس از طی کردن مسیری اندک باز در خطی راست به جلو رفته است...

 

این نقطه از دیوار همان جاییست که خانه پیرزن تنها بود و بنای کاخ را به احترام حقی که داشت کج ساختند تا خانه‌اش ویران نشود و تا روزی هم که زنده بود همسایه دیوار به دیوار پادشاه ماند.

از آن زمان هزاران سال گذشته است اما دیوار کج کاخ کسرا باقی مانده است تا نشانه روح جوانمردی مردم ایران و عدل پادشاهانشان در عهد ساسانی باشد دیوار کج کاخ کسرا بر جای مانده است تا یادآور آن پیرزن تنها و نماد روح جوانمردی مردم ایرانی و نشانه عدل و عدالت انوشیروان باشد...



برچسب‌ها:


تاريخ : 1 / 3 / 1391برچسب:, | 11:43 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |