اولین دروغ نــا خواسته ی دنیا را ...

کتابــهای فارسی کلاس اول به ما گفتند تو یادت مانــده ؟ 

 نوشته بود آن مرد در باران آمد ، این کجایش درست است؟

خودت قضاوت کن ، اولا آن روز هوا صاف بود تازه مهم تر اینکه تو نیامــدی!

آن بیچاره ای که در آن هوای صاف دیگر نتوانست مانع رفتنش شود من بودم نه تـــو.

تکلیف دارا و سارا هم هیچ وقت روشن نشد ، هیچکس نفهمید آنها واقعا چه نسبتی با هم دارند!

 و دارا چرا حتما انارش را با سارا قسمت می کرد ، اصلا دارا به سارا انار داد؟ سارا چی؟

دستش را رد کرد یا انارش را گرفت؟

راستی چرا بابا آب داد؟

 مگر همیشه روزهای هفت سالگی و بچگی هر چه می خواستیم نمی رفتیم سراغ مــادر؟

می دانی من کلی فکر کردم ، گناه واژه مادر این است که سخت تر از بابا می توان آن را نوشت...!

آنها هیچوقت توی املاهای کلاس هفت سالگی سفــر یادمان ندادند شاید می دانستند بعضی واژه ها

 مثل درد ، کشیدنیست نه نوشتنــی!

و تو اولین کسی بودی که بعد از سالها عبور ، یاد نگرفتن این لغت را به من فهماندی... 

که سفر چه واژه پر غصه و پر قصه ایست...

نگو چرا خاطرات کلاس اولم را برای تو می نویسم آخر تو همانی که قرار بود در باران بیاید...

از اینها بگذریم نکند مثل کلاس دوم ، دوستان جدید پیدا کرده ای! که دیگر...



برچسب‌ها:


تاريخ : 27 / 1 / 1392برچسب:, | 1:16 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

 

تو را از بین صدها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
برای نقطه ی پایان تنهایی
تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
عشق من عشق من
عشق من عشق من
بگو از پاکی چشمه منو لبریز خواستن کن
با دستات حلقه ای از گل بساز و گردن من کن
اگه از مرگ باورها از آدمها دلم سرده
نوازش کن تو دستام رو که خیلی وقته یخ کرده

که خیلی وقته یخ کرده
عشق من عشق من
عشق من عشق من
دیگه دلواپس بودن واسم بسه
دیگه بیهوده پیمودن واسم بسه
زیادیم کرده پژمردن
زیادیم کرده غم خوردن
توی بیداد تنهایی
درعین زندگی مردن
عشق من عشق من
عشق من عشق من
بگو از پاکی چشمه منو لبریز خواستن کن
با دستات حلقه ای از گل بساز و گردن من کن
اگه از مرگ باورها از آدمها دلم سرده
نوازش کن تو دستام رو که خیلی وقته یخ کرده
که خیلی وقته یخ کرده
عشق من عشق من
عشق من عشق من
دیگه دلواپس بودن واسم بسه
دیگه بیهوده پیمودن واسم بسه
زیادیم کرده پژمردن
زیادیم کرده غم خوردن
توی بیداد تنهایی
درعین زندگی مردن
عشق من عشق من
عشق من عشق من



برچسب‌ها:


تاريخ : 27 / 1 / 1392برچسب:, | 1:9 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم
بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است
پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیم
یک بار به پرواز پری باز نکردیم
سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم
بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم
یک عمر به بالین دل مرده نشستیم
بر گرده ی ما خاطره ی خنجر یاران
با جنگلی از خاطره بر گرده نشستیم
آیینه هم از دیده ی تردید مرا دید
با سایه ی خود نیز دل آزرده نشستیم
برخاست صدا از درو دیوار ولی ما
با این همه فریاد فرو خورده نشستیم
قیصر امین پور



برچسب‌ها:


تاريخ : 22 / 1 / 1392برچسب:, | 11:41 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

فرا رسیدن سال 1392 خورشیدی را بر همه دوستان عزیز تبریک عرض می نمایم و امیدوارم که سالی سرشار از خیر و برکت در پیش رو داشته باشند .



برچسب‌ها:


تاريخ : 4 / 1 / 1392برچسب:, | 9:13 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |