ايام محرم فرا رسيده دوباره قلبها به تپش افتاده كودك و جوان و ميانسال و كهنسال همه و همه آماده مي شوند براي برگزاري مراسمي باشكوه يا حسين شما چقدر بزرگيد چگونه مي شود خداوند به يك انسان اين همه عزت و جلال بدهد چگونه زيسته ايد كه خداوند محبت شما را بر همه دلها انداخته آنان كه شما را مي شناسند آنان كه شما را نمي شناسند همه و همه برايتان عزادارند يا حسين شما آينه تمام نماي عزت الهي هستيد تا بحال احدي را در تاريخ سراغ ندارم كه به اندازه شما عزيز و محبوب باشد وقتي مي بينم كساني را كه با تمام نداري و احتياجشان با نام شما نذر مي كنند وقتي مي بينم مادراني را كه با نااميدي از تمام دنيا به شما پناه مي آورند و معجرهايشان را به زير پاي عزاداران شما مي اندازند وقتي مي ديدم شمشيرهائي را كه عاشقان شما بر سرهايشان فرود مي آوردند وقتي مي بينم آن مشتهاي گره كرده اي را كه دوستدارانتان بر سر مي كوبند بيشتر به بزرگي شما پي مي برم يا حسين هيچوقت به خودم اجازه نداده ام كه شما را مفرد خطاب دهم شما بزرگيد خيلي بزرگيد حتي بيشتر و بيشتر از يك جمع كثير اين عزت و شرف و افتخار را خداوند به هركسي نمي دهد الحق كه شما بزرگ بوديد بزرگ هستيد و بزرگ خواهيد ماند .



برچسب‌ها:
ادامه مطلب


تاريخ : 23 / 8 / 1391برچسب:, | 8:27 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

جوزف گاريبالدي ميهن‏پرست شهير و سياست‏مدار ايتاليايى در 25 مارس سال 1807م در اين كشور به دنيا آمد. وي پس از آن كه در جواني وارد ارتش شد، در سال 1834م به جنبش سوسياليستي ايتالياي جوان گرويد و پس از مدتي به خاطر افكار انقلابيش محكوم به مرگ گرديد. در نتيجه به امريكاي جنوبي گريخت و در آن‏جا در دو جنگ داخلي شركت جست. در اوايل قرن نوزدهم، ايتاليا در گذر تهاجمات ناپلئون، مورد نزاع فرانسه بود و پس از ناپلئون نيز بخش‏هايى از اين كشور جدا شد. در سال 1860م هنگامي كه ملي‏گرايان ايتاليايى به متحد كردن ايالات و حكومت‏هاي كوچك شمال ايتاليا سرگرم بودند، گاريبالدي كه شخصي وطن‏پرست پرشور بود، بر آن شد تا خوي ماجراجويانه و تهوّر خويش را در راه وحدت ايتاليا به كار اندازد. از اين رو براي اين كه زودتر به هدفش نائل گردد، عقيده جمهوري خواهي را فداي وحدت مملكت خود ساخت و با تمام قوا به نفع ويكتور امانوئل، حاكم يكي از مناطق ايتاليا به نبرد پرداخت. در اين زمان، گاريبالدي در رأس جنگجويان سرخ جامه‏اي كه آن‏ها را هزار قهرمان مي‏خواندند عازم جنوب ايتاليا شد و پس از سه ماه نبرد، جزيره سيسيل را گشود. وي پس از ورود به جزيره و فتح شهر ناپْلْ در اين منطقه، ويكتور امانوئل را پادشاه كلّ ايتاليا اعلام كرد. گاريبالدي بعدها تلاش نمود تا رم را نيز تصرف كند كه در اين كار موفق نشد. گاريبالدي از آن پس تا آخر عمر به نگارش كتاب با عنوان "به خاطر ملت‏هاي ستم‏ديده" مشغول شد و داراي نقش مهم سياسي نبود. گاريبالدي سرانجام در 16 سپتامبر سال 1882م در 75 سالگي درگذشت.

 



برچسب‌ها:


تاريخ : 16 / 8 / 1391برچسب:, | 10:3 قبل از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هرچه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود
می شتابد از پی هم بی شکیب
روز ها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ



برچسب‌ها:


تاريخ : 2 / 8 / 1391برچسب:, | 5:51 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |

روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مـــي انــــگور کنيـــــد
مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد
بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از حــــافـــظ
جاي تلقــيـن به بالاي سرم دف بـــزنيـــد
شاهدي رقص کند جمله شما کـــف بزنيد
روز مرگــم وسط سينه من چـــاک زنيـد
اندرونِ دل مــن يک قـلمه تـاک زنـيـــــــد
روي قــبـــرم بنويـسيــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته ی خسته از اين دار برفــــت




برچسب‌ها:


تاريخ : 2 / 8 / 1391برچسب:, | 5:26 بعد از ظهر | نویسنده : محمد موسوی |